سجاد نوروزی

دلنوشته های سجاد نوروزی

۲ مطلب در آبان ۱۳۹۵ ثبت شده است

خفته خبر ندارد سر بر کنار جانان/ کاین شب دراز باشد بر چشم پاسبانان

خفته خبر ندارد سر بر کنار جانان/کاین شب دراز باشد بر چشم پاسبانان

بر عقل من بخندی گر در غمش بگریم/کاین کارهای مشکل افتد به کاردانان

دل داده را ملامت گفتن چه سود دارد/می‌باید این نصیحت کردن به دلستانان

دامن ز پای برگیر ای خوبروی خوش رو/تا دامنت نگیرد دست خدای خوانان

من ترک مهر اینان در خود نمی‌شناسم/بگذار تا بیاید بر من جفای آنان

روشن روان عاشق از تیره شب ننالد/داند که روز گردد روزی شب شبانان

باور مکن که من دست از دامنت بدارم/شمشیر نگسلاند پیوند مهربانان

چشم از تو برنگیرم ور می‌کشد رقیبم/مشتاق گل بسازد با خوی باغبانان

من اختیار خود را تسلیم عشق کردم/همچون زمام اشتر بر دست ساربانان

شکرفروش مصری حال مگس چه داند/این دست شوق بر سر وان آستین فشانان

شاید که آستینت بر سر زنند سعدی/تا چون مگس نگردی گرد شکردهانان

خفته خبر ندارد سر بر کنار جانان/کاین شب دراز باشد بر چشم پاسبانان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سجاد نوروزی

چرخ ها را زده ام آمده ام خانه تو/ خودمانیم کسی جز تو نفهمید مرا

اشعار مناجات با خدا
گرچه بار گنهم بُرده به تبعید مرا/ باز با روی سیه یار پسندید مرا
با روی باز چنان بُرد در آغوش خودش/ اصلا انگار گنه کار نمی‌دید مرا
چرخ‌ها را زده ام آمده ام خانه‌ی تو/ خودمانیم کسی جز تو نفهمید مرا
بس که از بوی بد معصیتم بیزارند/ یکی از لطف خود احوال، نپرسید مرا
نام رحمن و رحیم تو به من جرات داد/ حال، دست خودتان هست نبخشید مرا
صاحب سفره کریم است که در وقت سحر/ بنشاند بغلِ مرجع تقلید مرا
حُکم کردند بگویید سر سفره علی/ یعنی از ناحیه‌ی او بپسندید مرا
ساده آن است که بر سینه زدن سنگ علی/ تا به سنگ محک یار بسنجید مرا
حتم دارم که خدا محض گُل روی حسین/ می برد کرببلا تا به شب عید مرا
آخر ماه عوض اینکه بگویید برو/ پای شش گوشه‌ی ارباب ببندید مرا
هر حسینی که به روی لب من می‌آید/ از دل عرش کُند فاطمه تمجید مرا

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سجاد نوروزی