سجاد نوروزی

دلنوشته های سجاد نوروزی

۴ مطلب در مرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

تا بوی زلف یار در آبادی من است، هر لب که خنده ای کند از شادی من است

در سمت توام

دلم باران ، دستم باران
دهانم باران ، چشمم باران

روزم را با بندگی تو پا گشا می کنم ...

هر اذانی که می وزد
پنجره ها باز می شوند

یاد تو کوران می کند ...

هر اسم تو را که صدا می زنم
ماه در دهانم هزار تکه می شود ...

کاش من همه بودم
کاش من همه بودم

با همه دهان ها تو را صدا می زدم ...

کفش های ماه را به پا کرده ام
دوباره عازم توام ...

تا بوی زلف یار در آبادی من است
هر لب که خنده ای کند از شادی من است

زندگی با توست

زندگی همین حالاست...
زندگی همین حالاست...

"محمد صالح علاء"

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سجاد نوروزی

کسی چه میداند

کسی چه میداند
کسی چه میداند

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سجاد نوروزی

خرم آنکس که در این محنتگاه/ خاطری را سبب تسکین است

اینکه خاک سیهش بالین است/ اختر چرخ ادب پروین است
گر چه جز تلخی از ایام ندید/ هر چه خواهی سخنش شیرین است
صاحب آنهمه گفتار امروز/ سائل فاتحه و یاسین است
دوستان به که ز وی یاد کنند/ دل بی دوست دلی غمگین است
خاک در دیده بسی جان فرساست/ سنگ بر سینه بسی سنگین است
بیند این بستر و عبرت گیرد/ هر که را چشم حقیقت بین است
هر که باشی و زهر جا برسی/خرین منزل هستی این است
آدمی هر چه توانگر باشد/  چو بدین نقطه رسد مسکین است
اندر آنجا که قضا حمله کند/ چاره تسلیم و ادب تمکین است
زادن و کشتن و پنهان کردن/ دهر را رسم و ره دیرین است
خرم آن کس که در این محنت‌گاه/ خاطری را سبب تسکین است

خرم آنکس که در این محنتگاه/ خاطری را سبب تسکین است

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سجاد نوروزی

گر از دوست چشمت بر احسان اوست تو در بند خویشی نه در بند دوست

یکی خرده بر شاه غزنین گرفت/ که حسنی ندارد ایاز ای شگفت
گلی را که نه رنگ باشد نه بوی/ غریب است سودای بلبل بر اوی!
به محمود گفت این حکایت کسی/ بپیچید از اندیشه بر خود بسی
که عشق من ای خواجه بر خوی اوست/ نه بر قد و بالای نیکوی اوست
شنیدم که در تنگنایی شتر/ بیفتاد و بشکست صندوق در
به یغما ملک آستین برفشاند/ وزان جا بتعجیل مرکب براند
سواران پی در و مرجان شدند/ ز سلطان به یغما پریشان شدند
نماند از وشاقان گردن فراز/ کسی در قفای ملک جز ایاز
نگه کرد کای دلبر پیچ پیچ/ ز یغما چه آورده‌ای؟ گفت هیچ
من اندر قفای تو می‌تاختم/ ز خدمت به نعمت نپرداختم
گرت قربتی هست در بارگاه/ به خلعت مشو غافل از پادشاه
خلاف طریقت بود کاولیا/ تمنا کنند از خدا جز خدا
گر از دوست چشمت بر احسان اوست/ تو در بند خویشی نه در بند دوست
تو را تا دهن باشد از حرص باز/ نیاید به گوش دل از غیب راز
حقایق سرایی است آراسته/ هوی و هوس گرد برخاسته
نبینی که جایی که برخاست گرد/ نبیند نظر گرچه بیناست مرد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سجاد نوروزی