سجاد نوروزی

دلنوشته های سجاد نوروزی

۷ مطلب در شهریور ۱۳۹۵ ثبت شده است

اشعار زیبا سعدی

صد بار بگفتم به غلامان درت/ تا آینه دیگر نگذارند برت
ترسم که ببینی رخ همچون قمرت/ کس باز نیاید دگر اندر نظرت

 

چو به بودی طبیب از خود میازار/ که بیماری توان بودن دگر بار
چو باران رفت بارانی میفکن/ چو میوه سیر خوردی شاخ مشکن
چو خرمن برگرفتی گاو مفروش/ که دون همت کند منت فراموش
منه بر روشنایی دل به یک بار/ چراغ از بهر تاریکی نگه دار
نشاید کآدمی چون کرهٔ خر/ چو سیر آمد نگردد گرد مادر
وفاداری کن و نعمت شناسی/ که بد فرجامی آرد نا سپاسی
جزای مردمی جز مردمی نیست/ هر آنکو حق نداند آدمی نیست
وگر دانی که بدخویی کند یار/ تو خوی خوب خویش از دست مگذار

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سجاد نوروزی

ارزش طبیب

خوشا آنکس که در گیتی طبیب است/ زجان از بهر بیماران حبیب است

چو با علم و هنر هر دم قرین است/ به دنیا لذت و عشقش همین است

بدست آرد از آن شیرینی و کام/ نه آن شیرینی و شهدی که در جام

دوای درد بیماران چه باشد؟/ طبیب حال بیماران که باشد؟

هنرمندی که تلخی ها چشیده/ در این دنیا مرارت ها کشیده

لباس پاکی و تقوا چو پوشید/ کنون جام صبوری را بنوشید

بنی آدم اگر یابد ره خویش/ دما دم میکند درمان دل ریش

بکوشد اندرین عالم شب و روز/ که در عالم بود شمع شب افروز

نخواهد زین جهان مال و منالی/ بیابی در وجودش شور حالی

به دستانش کنون جام شفا بخش/ که دارد در جهان مانند اون نقش

شفا یابد اگر از دست او کس/ همین لذت برایش تا ابد بس

"طبیبا" دم به دم شکر خدا کن/ دل غمدیده را از غم رها کن

 

برگرفته از:

دیوان طبیب

اشعار پزشکی دفتر دوم

اثر: دکتر اکبر بهداد "طبیب" استاد جراحی دانشگاه علوم پزشکی اصفهان

بدون هیچگونه تغییر و تلخیص

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سجاد نوروزی

تکه های زیبای شعر سام و زال و سیمرغ


فرود آمد از ابر سیمرغ

فرود آمد از ابر سیمرغ و چنگ/بزد برگرفتش از آن گرم سنگ
ببردش دمان تا به البرز کوه/ که بودش بدانجا کنام و گروه
سوی بچگان برد تا بشکرند/ بدان نالهٔ زار او ننگرند

ببخشود یزدان نیکی‌دهش/ کجا بودنی داشت اندر بوش
نگه کرد سیمرغ با بچگان/ بران خرد خون از دو دیده چکان
شگفتی برو بر فگندند مهر/ بماندند خیره بدان خوب چهر

 

چنین داد پاسخ که گر تاج و گاه/ ببیینی و رسم کیانی کلاه

فرامش مکن مهر دایه ز دل/ که در دل مرا مهر تو دلگسل

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سجاد نوروزی

تو فقط لیلی باش

لحظه ی دیدار عاشقی معنا شد تپش قلبم گفت خودشه پیدا شد
خونه ی تنهایی پر شد از خوشبختی با تو امروز من عاشق فردا شد

عطر دوست داشتن رو از نگاهت چیدم طعم من شیرین رنگ من زیبا شد
تو شروع شادی و لحظه ی پایان غمی نیمه ی گمشده ی من از اینا زیبا تری

تو نگاهت به تموم آرزوهام میرسم یه فرشته از بهشتی که تو سرنوشتمی
یه فرشته از بهشتی که تو سرنوشتمی

تو فقط لیلی باش دل مجنون با من گذر از این هفت خوان سخت و آسون با من
لحظه های شادی همشون مال تو غم اگه پیدا شد تو نترسون با من

دست تقدیرتو بده به دست من نکشیم از دنیا برسیم هر جا شد
پاکی این عشق و آسمون تضمین کرد دست گرم خورشید سایبون ناجی

تو شروع شادی و لحظه ی پایان غمی نیمه ی گمشده ی من از اینا زیبا تری
تو نگاهت به تموم آرزوهام میرسم یه فرشته از بهشتی که تو سرنوشتمی

یه فرشته از بهشتی که تو سرنوشتمی

عشق خداوند همواره جاری است تو فقط لیلی باش

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سجاد نوروزی

مرا خود با تو چیزی در میان هست/ و گرنه روی زیبا در جهان هست

مرا خود با تو چیزی در میان هست/ و گر نه روی زیبا در جهان هست

وجودی دارم از مهرت گدازان/ وجودم رفت و مهرت همچنان هست

مبر ظن کز سرم سودای عشقت/ رود تا بر زمینم استخوان هست

اگر پیشم نشینی دل نشانی/ و گر غایب شوی در دل نشان هست

به گفتن راست ناید شرح حسنت / ولیکن گفت خواهم تا زبان هست

ندانم قامتست آن یا قیامت/ که می‌گوید چنین سرو روان هست

توان گفتن به مه مانی ولی ماه/ نپندارم چنین شیرین دهان هست

بجز پیشت نخواهم سر نهادن/ اگر بالین نباشد آستان هست

برو سعدی که کوی وصل جانان/ نه بازاریست کان جا قدر جان هست

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سجاد نوروزی

دلم گرفته ای دوست...

دلم گرفته ای دوست، هوای گریه با من
گر از قفس گریزم، کجا روم، کجا من؟
کجا روم؟ که راهی به گلشنی ندارم
که دیده بر گشودم به کنج تنگنا من
نه بسته‌ام به کس دل، نه بسته دل به من کس
چو تخته پاره بر موج، رها... رها... رها... من
ز من هرآن که او دور، چو دل به سینه نزدیک
به من هر آن که نزدیک، از او جدا جدا من
نه چشم دل به سویی، نه باده در سبویی
که تر کنم گلویی، به یاد آشنا من
ز بودنم چه افزون؟ نبودنم چه کاهد؟
که گویدم به پاسخ که زنده‌ام چرا من؟
ستاره‌ها نهفتم، در آسمان ابری
دلم گرفته‌ای دوست ، هوای گریه با من

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سجاد نوروزی

اشک تنهایی قطره ای است که قبل از آنکه فرود آید عروج میکند

گفتم: خدای من، دقایقی بود در زندگانیمکه هوس می کردم سر سنگینم را
که پر از دغدغه ی دیروز بود و هراس فردا، بر شانه های صبورت بگذارم
آرام برایت بگویم و بگریم، در آن لحظات شانه های تو کجا بود؟

گفت: عزیزتر از هر چه هست، تو نه تنها در آن لحظات دلتنگی
که در تمام لحظات بودنت برمن تکیه کرده بودی،
من آنی خود را از تو دریغ نکرده ام که تو اینگونه هستی،
من همچون عاشقی که به معشوق خویش می نگرد،
با شوق تمام لحظات بودنت را به نظاره نشسته بودم

گفتم: پس چرا راضی شدی من برای آن همه دلتنگی، اینگونه زار بگریم؟

گفت: عزیزتر از هر چه هست،
اشک تنها قطره ای است که قبل از آنکه فرود
آید عروج می کند، اشکهایت به من رسید و من یکی یکی
بر زنگارهای روحت ریختم تا باز هم از جنس نور باشی و از حوالی آسمان
چرا که تنها اینگونه می شود تا همیشه شاد بود

گفتم: آخر آن چه سنگ بزرگی بود که بر سر راهم گذاشته بودی؟

گفت: بارها صدایت کردم،
آرام گفتم: از این راه نرو که به جایی نمی رسی،
توهرگز گوش نکردی و آن سنگ بزرگ فریاد بلند من بود
که عزیزتر از هر چه هست از این راه نرو که به ناکجاآباد هم نخواهی رسید

گفتم: پس چرا آن همه درد در دلم انباشتی؟

گفت: روزیت دادم تا صدایم کنی، چیزی نگفتی،
پناهت دادم تا صدایم کنی، چیزی نگفتی،
بارها گل برایت فرستادم، کلامی نگفتی،
می خواستم برایم بگویی و حرف بزنی.
آخر تو بنده ی من بودی چاره ای نبود جز نزول درد
که تنها اینگونه شد تو صدایم کردی

گفتم: پس چرا همان بار اول که صدایت کردم درد را از دلم نراندی؟

گفت: اول بار که گفتی خدا آن چنان به شوق آمدم که حیفم آمد بار دگر خدای تو را نشنوم،
تو باز گفتی خدا و من مشتاق تر برای شنیدن خدایی دیگر،
من می دانستم تو بعد از علاج درد بر خدا گفتن اصرار نمی کنی
وگرنه همان بار اول شفایت می دادم.

گفتم: مهربانترین خدا، دوست دارمت

گفت: عزیزتر از هر چه هست من دوست تر دارمت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سجاد نوروزی