خورشید من! برای تو یک ذره شد دلم/ چندان که در هوای تو از خاک، بگسلم
دل را قرار نیست، مگر در کنار تو/ کاین سان کشد به‌سوی تو، منزل به منزلم
کبر است یا تواضع اگر، باری این منم/ کز عقل ناتمامم و در عشق کاملم
با اسم اعظمی که بجز رمز عشق نیست/ بیرون کش از شکنجه‌ی این چاه بابلم
بعد از بهارها و خزان‌ها، تو بوده‌ای/ ای میوه بهشتی از این باغ، حاصلم
تو آفتاب و من چو گل آفتاب گرد/ چشمم به هر کجاست، تویی در مقابلم
دریا و تخته پاره و توفان و من، مگر/ فانوس روشن تو رساند به ساحلم
شعرم ادای حق نتواند تو را، مگر/ آسان کند به یاری تو «خواجه» مشکلم
«با شیر اندرون شد و با جان به در شود/ عشق تو در وجودم و مهر تو از دلم»

 


ماه من غصه چرا؟؟؟
    آسمان را بنگر/ که هنوز/ بعد صدها شب و روز
    مثل آن روز نخست، گرم و آبی و پر از مهر به ما می خندد
    یا زمینی را که/ دلش از سردی شبهای خزان/نه شکست و نه گرفت
    بلکه از عاطفه لبریز شد و/ نفسی از سر امید کشید
    و در آغاز بهار/ دشتی از یاس سپید/ زیر پاهامان ریخت
    تا بگوید که هنوز/ پر امنیت احساس خداست

    ماه من غصه چرا؟؟
    تو مرا داری و من هر شب و روز/ آرزویم همه خوشبختی توست
    ماه من/ دل به غم دادن و از یاس سخنها گفتن
    کار آنهایی نیست/ که خدا را دارند
    ماه من/ غم و اندوه اگر هم روزی/ مثل باران بارید
    یا دل شیشه ای ات /از لب پنجره عشق زمین خورد و شکست
    با نگاهت به خدا /چتر شادی وا کن
    و بگو با دل خود/ که خدا هست خدا هست هنوز
    او همانیست که در تارترین لحظه شب/ راه نورانی امید نشانم می داد
    او همانیست که هر لحظه دلش میخواهد /همه زندگی ام/ غرق شادی باشد

    ماه من...
    غصه اگر هست بگو تا باشد
    معنی خوشبختی/ بودن اندوه است
    اینهمه غصه و غم/ اینهمه شادی و شور
    چه بخواهی و چه نه /میوه یک باغند
    همه را با هم و با عشق بچین، ولی از یاد مبر
    پشت هر کوه بلند /سبزه زاری است پر از یاد خدا
    و در آن باز کسی می خواند

    که خدا هست
    خدا هست
    خدا هست هنوز